کوه در اُوج استواری بود
مرغ حق در هوای زاری بود
ساقی لاله با شراب سحر
مست عشق پیاله داری بود
سرو کوهی دامن البرز
چون دل ما ز برگ عاری بود
چرخ گردون بی سر و بی پا
باز سرگرم کجمداری بود
در بلند آشیانۀ پروین
چنگ زهره به سازگاری بود
نوعروس ستارۀسحری
زیر لفظش کلام آری بود
در نگاه محبت خورشید
برق پژواک نور جاری بود
کوه خوابیده در کنار رود
همه جا حسن همجواری بود
در جوار عنایت ساقی
خواب از پشم من فراری بود
صید مردم ندیده چشمم
بسته دام بی قراری بود
قسمت ما بخوان نعمت دوست
لقمه نانی به شرمساری بود
کاستی در طبیعت صحرا
رمز توفیق خاکساری بود