آسمان چون که خواب می بیند
زهره را آفتاب می بیند
داغدار کویر بد بینی
آب را هم سراب می بیند
آنکه آئینه را نمی شوید
نقش خود را خراب می بیند
آنکه دریاست چشم بارانش
عالمی را بر آب می بیند
اهل دل امن و راحت خود را
در نگاه عذاب می بیند
مست با چشم خون گرفته خود
اشک خود را شراب می بیند
آنکه در جستجوی آگاهی است
صفحه ای را کتاب می بیند
پیر در سیر آسمانی خود
عمر خود را شهاب می بیند
هر سئوالی که می کند از خویش
همه را بی جواب می بیند
بدعایی که می کند هر شب
همه را مستجاب می بیند
مرد صحرا به یمن دولت عشق
پیر خود را بخواب می بیند