یار من از رخنۀ درچون نگاهم میکند
چله ای خلوت نشین قعر چاهم میکند
در بلوغ عشق ما را میبرد تا عرش دل
این سیه مستی که بازی با نگاهم میکند
گرچه غرقاب گناهم از گناهانم چه باک
تا که یارم پرده داری گناهم میکند
قصه گوی شهرت من طوطی افسانه گو
با مهارت گاه کوهی گاه کاهم میکند
عشق این آیین خوشبختی که همزاد من است
یا مرا سر در هوا یا سر براهم میکند
دیده این تنها گدای ره نشین کوی عشق
با همین دست تمنّا پادشاهم میکند
آتشی چون بر فروزد یار آتشباز من
رخنه در اسرار سرخ دود آهم میکند
در مقام مکر تا رنگی بیامیزم بهم
یار من در طرفه العینی سیاهم میکند
میکشد مارا به صحرا چون شقایق های سرخ
سینه سرخی کو اشارت برپگاهم میکند