کو شاهد اهل دلی با من نظر بازی کند
چون کودک زانو نشین طفلانه طنّازی کند
کومرغ خوش آهنگ شب برشاخه بی همدمی
چون نینوازِ خسته جان ساز هم آوازی کند
کو رشته سوز خلوتی در سردسیرخامشی
با جان آتش خوی من تدبیر دمسازی کند
کوپرده درسرپنجه ای در لذت آشفتگی
با تار خویش آوای من آهنگ شهنازی کند
کوشیطنت آوازه ای تا آستین بالا زند
با کودک صحرائيم درکوچه گل بازی کند