212 - دریا دلان
خراب و می زده دریا دلان بآب زدند
تنی بآب و لبی برشط شراب زدند
فرشتگان رقم زن که نقش ها بستند
به خشت میکده نقش مرا خراب زدند
مقسمان عطایای بی نهایت دوست
چو گشت نوبت ما خویش رابخواب زدند
گل آوران طبیعت زبرگ پیوندم
به خار ساحلی پهنۀ سراب زدند
ز تند باد حوادث کسی نخواهد رست
چگونه خلوتیان خیمه بی طناب زدند
قلندران مجرد سوار توسن عشق
بپای خسته صحرای مارکاب زدند