آزاده سر بپای کسی خم نمی کند
از خرمن غرور جوی کم نمی کند
گر سائلی گدای در خویشتن شود
خود را رهین منّت حاتم نمی کند
هر گل که آب ورنگ بگیرد زخویشتن
نازش به دلربایی شبنم نمی کند
بیغم اگر زلذّت غم با خبر شود
یک لحظه زندگانی بیغم نمی کند
دانشگهی که ریشه ندارد زمردمی
کس را زراه فلسفه آدم نمی کند
آنکس که رفت یکه به صحرای نیستی
دیگر هوای آدم وعالم نمی کند