218 - صفاکیش
عارفان همواره در جان منند
روشنی بخش دو چشمان منند
این صفاکیشان و عالی مشربان
پاسداران ملک ایمان منند
آب دریاهای ساحلهای دور
لنگر کشتی و سکّان منند
آب و خاک و باد و آتش جملگی
یار و انباز دل و جان منند
بیشه های سبز زیر کوه صبر
سایه سار جسم عریان منند
واژه های خفته در آغوش درد
شارِح گویای دیوان منند
آنچه را از سینه میریزد برون
واژه آبی قرآن منند
نامداران و بلند اندیشه ها
کوتوال قلعۀ شأن منند
خوشه های گندم کشت وجود
گرده هایی بر سر خوان منند
ابرسرگردان و اشک سینه ریز
زینت صحرای دامان منند