خاموشیم زدست تو فریاد میزند
بیداد غم زچهره من داد میزند
در بیستون خاطر من نقشبند عشق
نقش خیال خواهش فرهاد میزند
در باغ آسمان دلم باغبان نور
خورشید گل بکاکل شمشاد میزند
مطرب به ساز دلکش جان در کنار رود
شور حجاز ونغمۀ بغداد میزند
دریای غیرت است دل خود پسند من
تا دست رد بسینه امداد میزند
هر لحظه با خداست بنزدیکی خیال
آنکس که دم زطبع خدا داد میزند
چون وحی منزل است بگوش یقین من
حرفی که پیر دیر هنر زاد میزند
راه دوباره ایست که این رهنورد پیر
گر حرفهازخلوت ارشاد میزند
من سوختم که دود گرفته است شهر را
صحرا هنوز آتش دل باد میزند