مه من همسفرم می آید
به سر من سپرم می آید
از بیابان درندشت خیال
نعره شیر نرم می آید
از هوایی به فراخی دلم
...
مه من همسفرم می آید
به سر من سپرم می آید
از بیابان درندشت خیال
نعره شیر نرم می آید
از هوایی به فراخی دلم
...
یک آسمان ستاره بی مشتری چه ارزد
هرچند برتر افتد این برتری چه ارزد
ازهرطرف که رفتم سر می خورد به دیوار
آخر کسی نگوید این سروری چه ارزد<...
قاصدک مژدۀ وصال آورد
خبر از دولت وجلال آورد
در ره آسمان دو دست دعا
بهر من روزی حلال آورد
عشق از بهر صلح می کوشید
...
مرا برگی زسر فصل جوانی از کتاب افتاد
دلم زین برگزیر غم به شور التهاب افتاد
چو گلباف ازل بر پردۀ هستی رقم میزد
به تار وپود این گل...
میوه صاعقه چون آب افتاد
دهن ابر سیه آب افتاد
باز یک بار دگر در باران
گذر برکه به مهتاب افتاد
تا گل از بستر شب شد بیدار
...
گُلنوایی که از نوا افتاد
دل من بود کز صدا افتاد
راکب چشم من زمرکب نور
لب من از خدا خدا افتاد
ره دراز است وازنگونی بخت
...
چشم من تا بروی ماه افتاد
کاروان خیال راه افتاد
بردم آنجا که دیگر آنجا نیست
دلم از چاله ای به چاه افتاد
دید خورشید نیز زندانی است
...
صدای سرخوشان از کوچۀ میخانه میاید
شمیم عطر مستی از لب پیمانه میاید
بهار از عشق میگوید گلستان دوست میجوید
پرستو از دیار دور سوی لانه ...
یار من نور دیده را ماند
آسمان سپیده را ماند
چهرۀ با طراوت یارم
میوه تازه چیده را ماند
آفتاب غروب خانه ما
رنگ و روی پریده ...
چشم اوجام را بیاد آرد
زلف اوشام را بیاد آرد
نگهت گیسوان گلبویش
عطر آرام را بیاد آرد
چشم مردم ندیده یارم
آهوی دام را بیاد آرد&...
صدای سبز زمان از بهار میآید
که کوچ چلچله پیش از هزار میاید
امان دهید خزان را که این مسافر درد
زراه گرم تموز و بهار میاید
نقاب ار نزند ...
بیدل از راز جان چه میداند
خفته از این وآن چه میداند
ماه خود جیره خوارِ خورشید است
ذرّه از آسمان چه میداند
پرکشیده از این دریچه درد
...
صدای بیستون از کوچه پرویز میاید
بگوش عشق شیرین شیهه شبدیز میاید
بدشتستان فایز خیزران عشق میروید
نسیمی زان نیستان جانب نیریز میاید
...
کلام نغز تو سحر حلال را ماند
کتاب حسن تو نقش کمال را ماند
نسیم زلف بلندت بدشت بیخبری
شمیم سرخوش باد شمال را ماند
سرود مرغ شباهنگ خاطرت ایدو...
میتوان تن بآب دریا داد
خویش را زین میانه معنا داد
تشنگی را به چشم بی تابی
در کویر هنر تماشا داد
میتوان از طریق اندیشه
دست ...
صدای پای شب از کوچه باغ راز میاید
گمانم غم بسوی کلبۀ من باز میاید
شبی وحشی تر از اعماق اقیانوس جنگلها
کزین ظلمت نوای جغد شوم آو...
صدای خسته ای زان سوی مرز راز میاید
بلند آوازه ای از شهر غربت باز میاید
شبستان وفا را آشیان مژده میگوید
پرستوی دلم با اوّلین پرو...
به لوح خاطرم تا نقشی از فرهاد میآید
دلم را قصّه شیرین شیرین یاد میآید
دلم را می کشد آنجا که بر گلگشت سر سبزش
نسیم گل نفس از راه گل آباد ...
باغ بزرگ فکرم دیوار ودر ندارد
مانند جنگجوئی است بر سر سپر ندارد
من درکجایم امشب فکرم بجای دیگر
پیکی رسیده گوید امشب سحر ندارد
راه فرار ...
ای دل وضو بساز که وقت نماز شد
هنگام ناله کردن اهل نیاز شد
جنبنده ای نماند مگر در صف حضور
وقتی که پیر جلوه امام نماز شد
یک یا علی نگفته...
امیرقافله سالار تکسوار آمد
که ای ستمکش سرسخت بخت یار آمد
طنین پای شب آید زشهرفاصله ها
خبردهید که خورشید شب شکار آمد
زپشت پنجره سرمیکشد شکوفه ناز
بهارحسن تو نقش نگاره را ماند
نگاه نرم تو آهو نظاره را ماند
بلورساعد سیمینۀ ساقت ایساقی
سپید پنبۀ چین بهاره را ماند
بکوه خسته دلان غمنوای گریه...
چشم انتطارم روز وشب ,شاید که یارم در زند
باشد طبیب جان من ,بیمار خود را سر زند
اشک شبم طغیان گرفت گفتش بماه آسمان
...
کسی که از دل خبر دارد هزاران راز میداند
ره بی انتها را از همان آغاز میداند
اَجل آمد بپا بوسم ولی از نیمه ره برگشت
چرای ای...
از لحظه ای که طفل قدم باز می کند
مرغ مهاجریست که پرواز میکند
راهی بطول وعرض هوسهای زندگی
تا شهر نیستی سفر آغاز میکند
جانم فدای آنک...