ابر چون آهنگ یاری میکند
کشته ها را آبیاری میکند
هرکه با خود استخوانی نرم کرد
عمر کوهی استواری میکند
بی کبوتر نیست در چنگال خویش
آنچه را باز شکاری میکند
گر بخواهی وَر نخواهی از کرم
با تو حتما یاریاری میکند
دل چو خورشیدیست وقت تشنگی
بحرها را هم صحاری میکند
چشم گریانم بپای درد دل
فکر حسن همجواری میکند
من چنارم دارکوب باغ عشق
در تن من کنده کاری میکند
تا زیان دست من با چرخشی
باز بازی را شکاری می کند
بیقراری رونق بازارهاست
تا که صحرا بی قراری میکند