192 - شهر غربت
صدای خسته ای زان سوی مرز راز میاید
بلند آوازه ای از شهر غربت باز میاید
شبستان وفا را آشیان مژده میگوید
پرستوی دلم با اوّلین پرواز میاید
بگو آهوی وحشی را که غافل از چه میگردی
کویر گور را بهرام تیرانداز میاید
به منصوران عالم از زبان دارمیگویم
به صحن یکه تازی بیدلی تکتاز میاید
دل لیلا چنان از زخمه مجنون بخود لرزد
که گویی تا به محشر شیون از این ساز میاید
نوای عشق امروزم ندارد فرق با فردا
که در فرجام هم این نغمه چون آغاز میاید
لب لعل تو شکر می فروشد می پرستانرا
سیه مست تو درچشم هنر اعجاز میاید
به فصل گل بگو تا لاله بنشیند بسوگ دل
نصیحت گوی او چون سوسن غمّاز میاید
بگوش شب نشینان گلنسیم صبح میگوید
که مرد آوای صحرا از فضای باز میاید