182 - صبح
چشم من تا بروی ماه افتاد
کاروان خیال راه افتاد
بردم آنجا که دیگر آنجا نیست
دلم از چاله ای به چاه افتاد
دید خورشید نیز زندانی است
یاد هم بند بی گناه افتاد
ماورای خیال هرچه که بود
همه عکس آن سیاه افتاد
گاه بر گشتن ازسیاهی ها
دیده ام بررخ پگاه افتاد
با نگاهی به مجلس پروین
دل من یاد خانقاه افتاد
اوّل صبح آن شب صحرا
چشم من بر گل و گیاه افتاد