چشم انتطارم روز وشب ,شاید که یارم در زند
باشد طبیب جان من ,بیمار خود را سر زند
اشک شبم طغیان گرفت گفتش بماه آسمان
یکرشته مروارید من پهلو به هفت اختر زند
قربان کنم جان دگر در زیر پای یار خود
تا عید قربان دگر مرغ دلم پرپرزند
من یکطرف درنای نی ساز جنون سر میکنم
خنیا گر اندیشه ام بیخود رهی دیگر زند
یک سینه وسر مانده ای با نوحه مرغ سحر
بر سینه وسر روز وشب با ذکر یا دلبر زند
امواج دریا را نگر ساز جنون سر کرده است
قوی سبک مرگ دلم این ساز را بهتر زند
حشری است ما را روز وشب در آتش بیدادها
جا دارد اراین زندگی صد طعنه برمحشرزند
صحرابه صحراکو به کوه رفتم بپای خستگی
باشد که گاهی یار من صحرای خودرا سر زند