میوه صاعقه چون آب افتاد
دهن ابر سیه آب افتاد
باز یک بار دگر در باران
گذر برکه به مهتاب افتاد
تا گل از بستر شب شد بیدار
دل بلبل به تب وتاب افتاد
بدن حور همچو دل من لرزید
چشم جانش چوبه ناباب افتاد
گل نور از دل شبها چیدم
نظرم تاکه به شتباب افتاد
رنگ آئینه دیوار پرید
تاکه تصویر من از قاب افتاد
شیشه عُمر مرا سنگ شکست
تا زکف این دُر نایاب افتاد
کاروان رفت از این وادی غم
لیک صحرای شما خواب افتاد