کسی که از دل خبر دارد هزاران راز میداند
ره بی انتها را از همان آغاز میداند
اَجل آمد بپا بوسم ولی از نیمه ره برگشت
چرای این حقیقت را حریف راز میداند
بگفتا از کجا دیدی رقیبت را ومن گفتم
حضور باز را طفل کبوتر باز میداند
شب وسی پاره خوانی برد تا آنجا که همزادم
حضور خویش را در مُصحف اعجاز میداند
ز پیردار پرسیدم انالحق از چه گویی گفت
رموز کار را پیر قلندر ساز میداند
نه هرکس عشوه آغازد تواند دلبری کردن
رموز عشقبازی را سرا پا ناز میداند
کویر تشنه لب می گفت در صحرای نخجیرم
شکار گور را بهرام تیرانداز میداند