181 - برگ انتها
گُلنوایی که از نوا افتاد
دل من بود کز صدا افتاد
راکب چشم من زمرکب نور
لب من از خدا خدا افتاد
ره دراز است وازنگونی بخت
بلد راه من زپا افتاد
از کتاب قدیمی فکرم
ابتدا برگ انتها افتاد
از گل آبادبی ثبات حیات
آب سرچشمه بقا افتاد
تا غمی کوچۀ مرا پرسید
خانه ام از بروبیا افتاد
رود و دریا و گلشن وصحرا
آب و سبزینه از صفا افتاد