از لحظه ای که طفل قدم باز می کند
مرغ مهاجریست که پرواز میکند
راهی بطول وعرض هوسهای زندگی
تا شهر نیستی سفر آغاز میکند
جانم فدای آنکه شبانی برهنه را
در چشم خلق خسرواعجاز میکند
در سایه تسلّطِ بر نفس آدمی
پا در رکاب روح سبکتاز میکند
مرغ خیال خاطر صحرا بشوق گل
طاووس جلوه ایست که پرباز میکند