197 - نافذ
بهارحسن تو نقش نگاره را ماند
نگاه نرم تو آهو نظاره را ماند
بلورساعد سیمینۀ ساقت ایساقی
سپید پنبۀ چین بهاره را ماند
بکوه خسته دلان غمنوای گریه تو
صدای کودک بی گاهواره را ماند
بچشم نافذ مردم فریب تو نازم
که آسمان شب پر ستاره را ماند
خدا نیاورد آن روز را گرگویم
که شیشه دل تو سنگ خاره را ماند
دل تو مصحف و غمنامۀ دل صحرا
کتاب کهنه اوراق پاره را ماند