زروی کیسه کشیدیم شرمساری را
خدا خراب کند خانه نداری را
مرا ببخش علیرغم میل تو مادر
فروختم این همه بشقاب یادگاری را
هزار شکر که دراین میان نیاز ندید
گلاب دان تو با جام کنده کاری را
دلت بدرد نیاید که زندگی گذراست
گواه گفته من گیر آب جاری را
مرا به میکده ها میبرند و صد افسوس
ز یاد برده ام آئین میگساری را
به لوح عشق نوشته است کای جوانمردان
قلم کنید دو دست سیاهکاری را
بیا بجانب صحرا بخاطر گل ناز
بیار همره خود بلبل فراری را