قاب این نقاشی ثانی مرا
می برد تا دوره مانی مرا
همره من گر نیاید پیرروز
می دراند گرگ شب آنی مرا
عصر من هر عصر و دنیایی که هست
لازم آید پند لقمانی مرا
می کشد تا دره ژرف خیال
خاطرات پیر یمگانی مرا
این چه منصوراست می خواند زعشق
تا فراز دار همخوانی مرا
تا کجایم می برد در این سکوت
های و هویم در سخندانی مرا
می کند دلگرمم از طور حضور
لن ترانی های ربانی مرا
زیر گوشم کم بخوان از سفره دار
می رسد تا لقمه نانی مرا
در میان نغزگویان فرید
می کشد این درد کم دانی مرا
می دهد آخر ببادم ناگهان
این منم ها و رجزخوانی مرا
گفت صحرا نخبه گان را منگرید
جز به چشم یک دبستانی مرا