راز حقیقتند رموز مجازها
محمود مطلقند تمام ایازها
از کم رسیده اند به بسیاری زمان
کوتاه بوده اند از اول درازها
آتش که در تنور کند پخته خام را
کمتر نمونه ایست ز سوز و گدازها
عاشق نبوده ایم به زلفان خط و خال
نازست و دلبریست که آرد نیازها
دست درخت خانه ما را شکست و رفت
آن تند باد تشنه بخون فرازها
ره را ببند کز پی این غول گرد باد
پیچیده شد چو سفره ما جانمازها
طوفان چه میکند در این موج خیزژرف
بر اردک و نهنگ و حواصیل و غازها
جنگ و ستیز حاصل اصل بقای ماست
تاریخ ما پراست ازین ترکتازها
راز بقاست اینهمه کشتار زنده ها
نو غصه نیست قصه گنجشک و بازها
صحرا بگو حکایت نجوای نیمه شب
از کاروان خسته دل شب نمازها