عاشق یکدله نه صددله گردید مرا
دید و سنجید و پسندید و برازید مرا
لب خشک و نفس سرد و رخ زردم دید
آنکه غم بر سر غم داشت پسندید مرا
میوه نارس آبادی مجنون بودم
باغ آرای گل از شاخه تر چید مرا
پای تا سر همه چون ذره هواگیر شدم
تا رساند سفر عشق بخورشید مرا
مشتری بر دل سودایی من شد پروین
سوخت از داغ دل و داد به ناهید مرا
غزل غم که به شادی دلش میگفتم
رنگ و رو باخته در قافیه سنجید مرا
گرد باد غم ایام زهر سو برخاست
همچو طومار پریشان شده پیچید مرا
شب سفر بودم و وامانده صحرای جنون
شبرو قافله از قافله دزدید مرا