آئینه خدایی دیدم چو مرتضی را
دیدم بروشنایی با چشم دل خدا را
تفسیر کن شنیدم از ماوراء هستی
روزی که باز آورد از ناکجا کجا را
در کوله بار جانم ما و منیست یارب
با دست کبریایی از ما بگیر ما را
اهل بهشت را گو اهل حضور گفتند
بخشا بروی یارت این باغ دلگشا را
کشتی و موج وساحل طوفان و غرق دریا
تفسیر نیمه کاریست فریاد ناخدا را
خضرست همقطارم تا شهر روشنایی
فانوس خویش دیدم این پیررهنما را
دیگر زنم گریزی گویم به لاله کاری
برگو باشک چشمم جریان نینوا را
در امر حق و باطل هفتادودو حسینند
توحیدیان ببینند شاه خدانما را
در عرصه ارادت دستی زپا فتاده
بر قله میرساند عباس باوفا را
پژواک کوه هستی پیچیده در دو گوشم
ولله که می شناسم این صاحب صدا را
اندیشه شهادت در عرصه شجاعت

چون کعبه جلوه داده صحرای کربلا را