می نویسیم قصه هابیل بی قابیل را
تا بگویم راز مرگ و گور و خاک و بیل را
تا نفس آمد کشیدم خویش را تا پای دوست
زنده کردم بار دیگر قصه آشیل را
نیست موسایی که چون فرعون با سحر سحر
باز برگردانم از ره آب رود نیل را
چنته ای از حضرت داوود در دست من است
ایخدا با دست رحمت پر کن این زنبیل را
خواندم از قرآن دو خطی را به آوای حجاز
از سه تار خود گرفتم معنی ترتیل را
شهر شد کانون دورافتادن از دربار حق
سرمه میسازم چو صحرا خاک پای ایل را