آن پنجره ای که رو بدریاست
آن خانه پر بهای فرداست
روزی که من آمدم بدنیا ...
آن پنجره ای که رو بدریاست
آن خانه پر بهای فرداست
روزی که من آمدم بدنیا ...
شبی تا صبح فردا گریه کردم
ز دست خویش و دنیا گریه کردم
سری در چاه کردم درسحرگاه
اگر که یوسفم مدیون چاهم
به لطف این سیاهی رو براهم
مخور غصه زلیخای عزیزم
از تو از او و از خود آزردم
پی نبردم چگونه افسردم
ای خداوند عدل و داد و حساب <...
گر که بینی همیشه ما مستیم
در طریق طلب زبر دستیم
بر سر خوان زندگی دائم &l...
ما بر سر آنیم که بیمار نمیریم
با طنطنه و یار و پرستار نمیریم
نه خستۀ کاریم و نه محتاج به آنیم
مابر سر کاریم که بیکار نمیریم
***...
آنکه مارا به عشق می خواند
بهتر از هر نوشته می داند
عشق و ایثار و مهر و خوبی هاست...
ای کاش فلک به گریه ام می خندید
پروانه به گرد شمع من می رقصید
ای یار گناه مانده بر دوشم...
پیرهن را به اهل تن دادند
شاد گل را به گل چمن دادند
درد و بیداد و غصه و غم را ...
راه من راه باز فردا بود
راه مردان بی تمنا بود
هیچ زشتی مرا به خود نکشید
سر کوچه صدای خنده آید
صدای خندۀ فرخنده آید
پس از قرنی میان کوچۀ ما ...
بهار آمد بشارت از گل آورد
بشارت از گل و از بلبل آورد
گل آلاله کشتم در بهاران ...
در آن روزی که خیلی خسته بودی
میان بیخودان بنشسته بودی
به قتل خویش پی بردم چو دیدم ...
فصل پیری بهترین فصل منه
بدلی های من و اصل منه
عاشقی یه اشتباه بی حده <...
خدایا اهرمن با تو به جنگ است
پی اثبات و نفی نام و ننگست
کسی که اینچنین خواری پذیرد
شبی از خویش پرسیدم خدا کیست
کجا هست و کجای این کجا چیست
ز رندی این صدا آمد که می گفت
این بلای زمانه در پی چیست
در پی تکه پاره کردن کیست
چون ز راه هماره می آید
آنکه به من مهر و محبت نداشت
در دل من تخم رضایت نکاشت
در گه رفتن ز کنار دلم
خانۀ دل خانۀ سبز خداست
خانه پر عشق ارباب و گداست
هر کسی پا می نهد بر عرش دل
سرو پای وجودم آتشم من
چه زهری در درونم می چشم من
زبس بر گریۀخود گریه کردم
آن یکی اهل دین و آن بی دین
آن یکی نرم و آن یکی پرکین
همه هرکس به فکر و دانش خویش
...
چرا گیسو نمی افشانی ای یار
نمی خوانی نمی رنجانی ای یار
چرا اکنون که رفتی از کنارم
عشق را به همه می آموزم
عالمی را به دمی می سوزم
در فرا روی کرامت کاران
دل من سوی یارم رهسپاره
زچشمم مثل بارون غم می باره
ولی با این همه ابراز عشقم
شبی که زندگی آغاز کردم
برای اهل عالم ناز کردم
در سبز بهشت آرزو را
...