دوبیتی های شماره 1501 الی 1512
پیرهن را به اهل تن دادند
شاد گل را به گل چمن دادند
درد و بیداد و غصه و غم را
پیش پای شما به من دادند
*******************
از زخم ستاره خون غم می ریزد
باران بهانه دمبدم می ریزد
گر بخت من این ستارۀ گریانست
بگذار بریزد او که کم می ریزد
*******************
دل من تا که عشق می ورزد
تن من مثل بید می لرزد
عشق گام نخست زندگی ست
به بلای همیشه می ارزد
*******************
خدا را دلم را بهاری کنید
در آن آب پر مایه جاری کنید
بکارید تخم محبت در آن
گُل کشته را آبیاری کنید
*******************
گلهای حیاط ما به من خندیدند
پروانه برای شادیم رقصیدند
چون غرقه بحر زندگانی بودم
این عشوه گران زدست من رنجیدند
*******************
اندیشه به فکر صبح بیداری بود
هم بستر و مبتلای بیماری بود
از مرز همیشه تا طلوعی دیگر
از دیدۀخسته اشک من جاری بود
*******************
یکدم اگر خدای من از من جدا شود
دنیای من مثال جهان شما شود
آید خدا نکرده چه بر حال و روز من
گر ناخدا خدا و خدا ناخدا شود
*******************
یار من چون دم از وفا می زد
زخم های مرا دوا می زد
بهر آموزش محبت و مهر
مهربانی مرا صدا می زد
*******************
پدرم اهل کار و زحمت بود
مادرم اسوۀ قناعت بود
این چنین جا برای تربیتم
مکتب خوبی و نجابت بود
*******************
صبحی که به خود ایاز دارد
بر دشت سپیده ناز دارد
صبر از سر سرو می رباید
یلدا که قدی دراز دارد
*******************
شبی که گوش دلم با سپیده نجوا کرد
رهی که گم شده بودم دوباره پیدا کرد
غمی که همسفرم شد به بین راه جنون
به جای این همه گلها مرا تمنا کرد
*******************
دادۀ نو بهار و خنده باد
همه جا سبز و چهره ها دل شاد
با چنین روزگار خوش آثار
خانه ام بوی زندگی می داد