دوبیتی های شماره 1620 الی 1631
خانۀ دل خانۀ سبز خداست
خانه پر عشق ارباب و گداست
هر کسی پا می نهد بر عرش دل
سینه من لانۀ زنبور هاست
*******************
آسمانم چو دفتر مانی ست
دیده دریک ستاره گردانی ست
پای من در کمال پویایی
دل من توی سینه زندانی ست
*******************
یک روز سروش غیب می گفت
از درد و بلا نباید آشفت
هرگز تو شنیده ای که عاشق
آرام غنود و لحظه ای خفت
*******************
کودکی ،بیخودی،فراحالی ست
نوجوانی بهار جنجالی ست
آنکه ما را کشد به بد حالی
لحظه های بد کهنسالی ست
*******************
انسان حیوان ماندگارست
باعالم بیخودی ندارست
با آنکه از آسمان گذشته ست
یک پنچم مغز او به کارست
*******************
این عالمی که با ماست تصویری از خدایی ست
وین پیکری که داریم تندیس کبریایی ست
راهی که پیش رویت برگشت آن محال ست
این لحظه ای که داری یک فرصت طلایی است
*******************
فضای چشم خیالم دوباره بارانی ست
هزار غصه و غم در پی نگهبانی ست
مباد سیل سرکشم رساند آسیبی
اطاقکی که از آنِ اسیر یمگانی ست
*******************
کوچ صحرا که ایل بی دردست
صاحب بهترین ره آورد ست
در کنار تنور و چشمه خویش
نان او گرم و آب او سردست
*******************
سیل آمده هرچه بوده برده است
بردست فرامشی سپرده است
این ها که غم زمان ما نیست
ای مردم عشق عشق مرده است
*******************
نفسم ز دلم شراب می خواست
آوای نی و رباب می خواست
تا مانده و ماندگار گردد
از من دو سه تا کتاب می خواست
*******************
سر شکم آب ابر در عبوره
نمک پروردۀ چشمان شوره
اگر زین بیش تر خواهی مرا سوخت
خدایا از خداوندی به دوره
*******************
دو چشمانم تمام شب به راهه
چو یوسف مست آزادی چاهه
اگر یارم زمن پرسید از تو
بگو که روزگار من سیاهه