دوبیتی های شماره 1489 الی 1500
ای کاش فلک به گریه ام می خندید
پروانه به گرد شمع من می رقصید
ای یار گناه مانده بر دوشم را
در محشر جان خدا به تو می بخشید
*******************
ای کاش بهار من بهاری می ماند
در بتن دلم غمم به زاری می ماند
ای کاش به روی سینۀ مردم عشق
عکس من و تو به یادگاری می ماند
*******************
گروهی که بدیده ژاله دارند
خبر از درد چندین ساله دارند
بلا را خود برای خود خریدند
ولی از دست مردم ناله دارند
*******************
آن گل که به گریه ام بخندید
نفرین مرا ز خار نشنید
این دل که برای ناله برخاست
معنی سکوت را نفهمید
*******************
شباب و پیری ما پر ز غم بود
برایم یک جهان دل نیز کم بود
نمیدانم چرا در زندگانی
زمستان و بهارم مثل هم بود
*******************
چون گل به حریم خار جان داد
معنی به تمام عاشقان داد
با این عملی که کرد پیشم
مردانگی را به من نشان داد
*******************
از شهر ستاره ها صدا می آید
آوای محبت و رضا می آید
از پنچرۀ سحر به گوش دل من
آهنگ ترنم خدا می آید
*******************
شک نیست که مرشد و امیرید
در دشت شکار شیر گیرید
در آخر راه عشق هستید
درحال سفر اگر بمیرید
*******************
نا کسی حرفها ز کس می زد
از گل آباد و خار و خس می زد
بین صحبت که چون مهارت داشت
هر چه ناخالصی است پس می زد
*******************
یار در دل برو بیا می کرد
دیدۀ من خدا خدا می کرد
عشق از پشت خانۀ خورشید
صبح امید را صدا می کرد
*******************
ابر کرمش نما نما می بارد
لطف و کرمش ترا نمی آزارد
با لطف خدا و دست در دست همه
فردا به من و شما تعلق دارد
*******************
هرگز نکنی ره کسی بیخود سد
بیخود نکنی مذهب مردم را رد
بخشش ز خداست گر تو هم در همه حال
بخشنده شدی خدا ترا می بخشد