دوبیتی های شماره 1548 الی 1559
در آن روزی که خیلی خسته بودی
میان بیخودان بنشسته بودی
به قتل خویش پی بردم چو دیدم
به شمشیری که از رو بسته بودی
*******************
در جامعه فرد بد نبودم
در مدرسه اهل رد نبودم
بی مهری اگر چه بود آنجا
اما من از آن بلد نبودم
*******************
اگر دردِ دوا داری دوا شو
اگر عشق صفا داری وفا شو
شدن در کارمن فوق تمناست
اگر عشق خدا داری خدا شو
*******************
من ترایم تو باکه می جوشی
سعی من با تو تو با که می کوشی
من در آغوش تو توای همه مهر
با که ای نازنین هم آغوشی
*******************
من فقیرم تو صاحب جاهی
من نمیدانم و تو آگاهی
هیچ از تو نخواستم همه عمر
تو ز جان و دلم چه می خواهی
*******************
به دیروزی که بر گشتن محاله
به فردایی که سر تا سر خیاله
میان مردم امروز و فردا
تمام دلخوشی هایم به حاله
*******************
ای غم تو همیشه فاش بودی
چون دشمن در تلاش بودی
با این همۀ دلیری من
ما را تو همیشه باش بودی
*******************
فکرت کهنه و نوی نکنی
بین مردم من و تویی نکنی
هر کجا می روی برو اما
راه بازست کجروی نکنی
*******************
تو تخم کینه را در سینه کشتی
بلا و درد را در هم سرشتی
هزاران تهمت نا گفته ام را
تو خود گفتی به پای من نوشتی
*******************
ای یار به شیرینی کان عسلم بودی
هر جا ز بدل گفتم تو بی بدلم بودی
در انجمن یاران در مجلس میخواران
هرجا سخنی گفتم ضرب المثلم بودی
*******************
عمر من چون رسید بر هشتاد
کاسه آب دست من افتاد
تشنه بودم که تشنه تر گشتم
وای از این کویر آتش زاد
******
ملایک چون به من پر باز دادند
مرا در آسمان پرواز دادند
گرفتند آنچه در من بود اما
زبان گفتنم را باز دادند