دوبیتی های شماره 1525 الی 1535
سر کوچه صدای خنده آید
صدای خندۀ فرخنده آید
پس از قرنی میان کوچۀ ما
صدای مردم سر زنده آید
*******************
دل من آتش آباد ست باشد
قفس خواب و قفس زادست باشد
مثال مردم پر درد و دلخون
اسیر دست بیدادست باشد
*******************
درین دنیا هزاران نیش باشد
غم و اندوه بیش از بیش باشد
تو را آسیب هرگز کی رساند
سرو کارت اگر با خویش باشد
*******************
شما که مردمان سر بلندید
به اقبال سیاه من نخندید
شما را جان منصوران عالم
به پای دار چشمم را نبندید
*******************
دلم خواهد گلی در من بروید
زلالی گردد و جان را بشوید
از آن بهتر ببالینم چو مادر
به جای قصه لالایی بگوید
*******************
نگار من که چشمی خفته دارد
اگر خام است فکری پخته دارد
سکوت دائمش با غصه گوید
هزاران قصۀ نا گفته دارد
*******************
چرا آهوی صحرا جا ندارند
خبر از مردم دنیا ندارند
خداوندا در این شهر تماشا
چرا گلهای زیبا پا ندارند
*******************
چو آهو بره ای مردم گریزی
میان دلربایان تندو تیزی
تو در هر حال و هر رایی که باشی
برای مردم صحرا عزیز
*******************
هر آن کس حالت تیمار دارد
ببالینی غم بسیار دارد
چنین کار خدایی در ره عشق
برایم معنی ایثار دارد
*******************
سیه مستی لبش را پاک می کرد
گل من هم گریبان چاک می کرد
چو میرفتم ازین دنیای سرکش
مرا در زیر پایش خاک می کرد
*******************
کبوتر ها چو با هم جنگ کردند
جهان صلح را بی رنگ کردند
نکردم باور اما دیدم آنجا
چه ها با شیشۀ ما سنگ کردند