دوبیتی های شماره 1691 الی 1702
شبی که زندگی آغاز کردم
برای اهل عالم ناز کردم
در سبز بهشت آرزو را
به روی اهل عالم باز کردم
*******************
بی برگی من مرا به خود می خواند
از باغ بهشت آرزوی می راند
یاران مرا بگو دلم می سوزد
روزی که نگفته های من می ماند
*******************
یار من در میان خانۀ درد
بهر من فال قهوه می گیرد
گفت بامن هوای طوفانی
جز خرابی چه حاصلی دارد
*******************
زلف سر تو شکن شکن بود
عطر تنت آهوی ختن بود
چیزی که ترا زشهر ما برد
شخصیت خام عشق من بود
*******************
صافی ز صفای صوفیان می گوید
مجنون ز نشان بی نشان می گوید
پایی به رکاب مانده دارد صحرا
تا قصّۀ جوی مولیان می گوید
*******************
شبی یارم قدم در ماه می زد
بروی غم گلاب آه می زد
برای آنکه دردش را بگوید
کلام خویش را کوتاه می زد
*******************
گره ما اگر که وا نشود
یا که وا گردد و گره نخورد
نام مشکل کلام بی معناست
راه حلی اگر در آن نبود
*******************
امید که سال خوب باشد
سال خوش و رُفت و روب باشد
این سال نود که پیش روی ست
در حال بزن بکوب باشد
*******************
مادر ای واژۀ گل و گلشن
ای مریضی به خانۀ غمگن
بهر پول دوا و دکتر خود
قلک کوچک مرا بشکن
*******************
ای جوانان ما جهاد کنید
دل ما را ز غصّه شاد کنید
روبه سوی تلاش و کوشش و کار
دوری از غول اعتیاد کنید
*******************
همه جا بوی ستم می آید
بوی گلخانۀ غم می آید
مثل برفی که فرو می ریزد
روی هم بر سر هم می آید
*******************
بی جهت چون زجان من سیرید
از من از هیچ و پوچ دلگیرید
گر چنین نیست پس چرا هرگز
زیر بال مرا نمی گیرید