دوبیتی های شماره 1655 الی 1666
چرا گیسو نمی افشانی ای یار
نمی خوانی نمی رنجانی ای یار
چرا اکنون که رفتی از کنارم
دلم را بر نمی گردانی ای یار
*******************
افرای بلند سایه گستر
ای از همه فرشته ها سر
ای مهر تو با جهان برابر
قربان محبت تو مادر
*******************
ای شاخۀ سبز سایه گستر
ای گسترۀ جهان برتر
هر واژه که داشتم بگفتم
دیگر چه بگویم از تو دلبر
*******************
تنم چون بید می لرزد خدایا
به کس عشقی نمی ورزد خدایا
چنین دل در درونم سینۀ من
به یک جو هم نمی ارزد خدایا
*******************
چرا پایم به سنگ آمد خدایا
دل سنگم به تنگ آمد خدایا
نمیدانم نگار سر خوش من
چرا بامن به جنگ آمد خدایا
*******************
من کجایم خدای بنده کجا
من چه هستم به بیش لطف خدا
هیچم و هیچکس نمیداند
هیچ را هیچ می کند معنا
*******************
دیشب رخ گل به خواب دیدم
در نکهت گل گلاب دیدم
شد چهره ماه تو تداعی
ماهی که درون آب دیدم
*******************
در پی شور و شر نمی گردم
پی از بد بتر نمی گردم
چند روزی که زنده ام هرگز
در پی درسرنمی گردم
*******************
در وادی خموشان بر روی سنگ و خشتم
هر چند یاد من نیست گویا که من نوشتم
ای دوستان خوبم گر طالب خدائید
همراه من بیائید من راهی بهشتم
*******************
من یک تن و گه هزار بودم
بهر همه جان نثار بودم
بهرام شکار گور می کرد
من عاشق خود شکار بودم
*******************
آبشاری ز رود دنیایم
می خروشم که موج دریایم
من سیه مستم و نمیدانم
از کدامین قبیله می آییم
*******************
در دفتر عشق واژه ای گمنام
در پخته ترین زمان هستی خامم
در محشر عشق از مکافات عمل
چون مردم شهر دیده نا آرامم