دوبیتی های شماره 1572 الی 1583
خدایا اهرمن با تو به جنگ است
پی اثبات و نفی نام و ننگست
کسی که اینچنین خواری پذیرد
مگو آدم بگو یک پاره سنگست
*******************
دلم را خانۀ غم می توان گفت
سرای درد و ماتم می توان گفت
میان دشت شالیزار فردا
مرا باران نم نم می توان گفت
*******************
مرا چون شعله سرکش می توان گفت
و یا یک خرمن آتش می توان گفت
به گاه جانفشانی در رهایی
مرا فرزند آرش می توان گفت
*******************
مرا با آشتی خواندی به جنگت
به پایم خورد و لنگم کرد سنگت
نبودم جز دلی در سینه پنهان
زمن بردی تو آن را مفتِ چنگت
*******************
دل من آنچه را می خواست می گفت
ز پیدا و ز ناپیداست می گفت
نمی گفت این خدا جو آنچه می گفت
بمانند پیمبر راست می گفت
*******************
خروسی از شب و اسحارمی گفت
برایم حرفی از ادوار می گفت
به هر فصلی که بابش باز می شد
برایم قصه ای از یار می گفت
*******************
بتی دیدم به دور از هر دورنگی ست
به گاه استواری کوه سنگی ست
به میدان گرانجانی به مردی
یکی اما صد و ده مرد جنگی ست
*******************
پناه من پناه بی پناهی ست
انیس من کبوتر های چاهی است
گنه کاران عالم را بگوئید
گناه من گناه بی گناهی است
*******************
خرابی آفت آبادی ماست
نداری جلوۀ ناشادی ماست
همینکه راست می گردیم و هستیم
نشان بارز آزادی ماست
*******************
نمی دانم چرا دل بی قراره
به مثل ابر پر بار بهاره
قرار بی قراران یار جانیست
دل بیچاره ام یاری ندره
*******************
دلم آمادۀ یک جابه جایی ست
ازاینجا تابه ملک ناکجایی ست
مرا منظور ازین همواره رفتن
رسیدن تا مقام کبریایی ست
*******************
گنه در کیش آدم ناسپاسی است
توکل داشتن در بی هراسی است
غرور و صبر و تسلیم و رضایت
دلیل روشنی از حق شناسی است