banner banner
1 - نیرنگ

276 - آغوش

آسمان را از چه گردی من در اینجایم هنوز
پایگیر بند زیبایی دنیایم هنوز
رفت امروزم بباد ای عمر ای دیروز من
من به...

ادامه مطلب

277 - خَلف

گوشه دنج و خلوت پرهیز
آسمانی تراست از هرچیز
نیست شو نیست در دیار عدم
خواه عطار باش خواه چنگیز
نفس غولی است زشت و اهرمنی
...

ادامه مطلب

278 - کتاب

گویا ترین کتاب زمانم همین و بس
کوچکترین حکایت آنم همین و بس
آزادگی شعار من و بهر دیگران
بندی ترین غلام جهانم همین وبس
در...

ادامه مطلب

279 - نفرین

نفرین به عشق گرکه بود در پی هوس
مرد هوس چگونه شود صاحب نفس
در آرزوی دیدن یکدیگریم لیک
مستی حجاب گشته میان من و عسس<...

ادامه مطلب

280 - قرار

دلم قرار ندارد بیا قرارم باش
بروز من ننشینی شبی کنارم باش
بیا بباغ دلم در خزان بی برگی
بیاد عهد جوانی گل بهارم باش
امیر کشور عشقی بدو...

ادامه مطلب

281 - آتش

در بامدادعشق گل تازه باز باش
گلواژه ای زدفتر سبز نیاز باش
تا سرنهی به سجده شکری زمانه رفت
پس ای خداشناس تو دائم نماز باش
عمری ایاز...

ادامه مطلب

282 - سفره

همچو دریا از نمک سرشار باش
سفرۀ مرغان ماهی خوار باش
گرگی طبعت ندراند مرا
زمره انسان بی آزار باش
تلخی زهر سخن دشمن فزاست

ادامه مطلب

283 - فراموش

یک بغل گل نرگس در بهار آغوشش
جوی خون بود جاری از لبان گلجوشش
باد کرده آشفته سنبل پریشان را
تندر بهاران است برق حلقه گوشش
چشم م...

ادامه مطلب

284 - سی پاره

سخنی گویم از نیابت عشق
تاکه برپا شود وزارت عشق
اشرف کائنات شد انسان
از جوانمردی و شرافت عشق
مرده را زنده میکند چو مسیح
...

ادامه مطلب

285 - تشنگی

من کجا گفتگو ز امر محال
کی دهد بر من این زمانه مجال
با هم ای گل بگوشه ای برویم
که بود نام آن جهان خیال
گرچه در پارکاب قافله ای
...

ادامه مطلب

286 - گرما

گرمای طلوع آفتابی ای دل
گلنم زده دشت ماهتابی ایدل
باران نشسته بر گل لالۀ دشت
تندیس الهه سحابی ایدل
کولاک عظیم سرخ دریای جنوب
...

ادامه مطلب

287 - دیار

مرا بجانب خود می کشد دیار غزل
جوان و زنده سرم می کند بهار غزل
به قله چون برسم می شود بپای گریز
غزال خستۀ الهام من شکار غزل
گرفت ...

ادامه مطلب

288 - آسمانی

هر چه دیدم آسمانی دیده ام
آسمانی جاودانی دیده ام
رفتم و مافوق لذت را دمی
من ز مرگ ناگهانی دیده ام
کو توال قلعه عشقم که دوش
...

ادامه مطلب

289 - اشک

طعم تلخ درد را در اشک پیدا کرده ام
دامنم را نذر چشم شور دریا کرده ام
من شباهنگم که در آغوش شبهای دراز
نالۀ موزون خود را وقف دلها ...

ادامه مطلب

290 - کوچ

من زکوچ رفتگان جا مانده ام
با غرور خویش تنها ماند ام
مرغ بوتیمار دشت ساحلم
تشنه در پایاب دریا مانده ام
هیزمی گرخواستی بازآ که من

ادامه مطلب

291 - آنسو

به در و بام فلک گل زده ام
تاج گل را سر بلبل زده ام
پیش خود در گذر ظلمانی
ابررا رنگ تعادل زده ام
پای اوراق بهادار شما
...

ادامه مطلب

292 - خسته

زکجا تا به کجا پا زده ام
دست و پایی پی فردا زده ام
آمدم این همه ره, در آخر
در همین یک قدمی جا زده ام
سرمن زخم شکستن دارد
...

ادامه مطلب

293 - جان بسر

به پای عشق تو مجنون و دربدر شده ام
بده مراد دلم را که جان بسر شده ام
گشاده دستی دل کار داده بر دستم
دلی نمانده برایم که خو...

ادامه مطلب

294 - سخت کوش

خرقه پوشان را به رنج صبر عادت داده ام
در کف این سخت کوشان تیغ نصرت داده ام
سالها در مکتب آزادگی با شور و شوق
بیدلان ع...

ادامه مطلب

295 - تنها

ای خدا من چون تو تنها مانده ام
شهربندی بند بر پا مانده ام
تو بدانجایی که نامش جای نیست
من زدنیای تو بی جا مانده ام
قوی صدسالم که ب...

ادامه مطلب

296 - سپیده

از راه سپیده کوبه کو آمده ام
تا شهربلند آرزو آمده ام
از صخره خو نگرفته دشت غروب
تا دامن صبح لاله رو آمده ام
چون قوی سپید جامه بحر...

ادامه مطلب

297 - فرار

نه از خود نه از حال کس گفته ام
زمستان و میرعسس گفته ام
تو از برگ گلهای دشت بهار
من از پاسبانی خس گفته ام
تو بیزار دیوار بودی...

ادامه مطلب

298 - تصویر

تصویر سیاه یک غَرابم
زندانی بی زبان قابم
در نقطۀ بی حساب هستی
ارقام تسلسل حسابم
یک عمر نشسته ام به کنجی
ته م...

ادامه مطلب

299 - جنگل

جنگلی خفته در دل آبم
زنده ام یا چو مرده در خوابم
تشنگان را بگو که من بیخود
در کویر سراب بی تابم
گیرکردم میان یک شب وروز
...

ادامه مطلب

300 - حریم

با پای جنون به ناکجا می رفتم
از قافلۀ زمان جدا می رفتم
با مرکب شب به راه سرسبز خیال
تنها بحریم کبریا می رفتم
همبال فرشتگان پنهانی ش...

ادامه مطلب