آسمان را از چه گردی من در اینجایم هنوز
پایگیر بند زیبایی دنیایم هنوز
رفت امروزم بباد ای عمر ای دیروز من
من به...
آسمان را از چه گردی من در اینجایم هنوز
پایگیر بند زیبایی دنیایم هنوز
رفت امروزم بباد ای عمر ای دیروز من
من به...
گوشه دنج و خلوت پرهیز
آسمانی تراست از هرچیز
نیست شو نیست در دیار عدم
خواه عطار باش خواه چنگیز
نفس غولی است زشت و اهرمنی
...
گویا ترین کتاب زمانم همین و بس
کوچکترین حکایت آنم همین و بس
آزادگی شعار من و بهر دیگران
بندی ترین غلام جهانم همین وبس
در...
نفرین به عشق گرکه بود در پی هوس
مرد هوس چگونه شود صاحب نفس
در آرزوی دیدن یکدیگریم لیک
مستی حجاب گشته میان من و عسس<...
دلم قرار ندارد بیا قرارم باش
بروز من ننشینی شبی کنارم باش
بیا بباغ دلم در خزان بی برگی
بیاد عهد جوانی گل بهارم باش
امیر کشور عشقی بدو...
در بامدادعشق گل تازه باز باش
گلواژه ای زدفتر سبز نیاز باش
تا سرنهی به سجده شکری زمانه رفت
پس ای خداشناس تو دائم نماز باش
عمری ایاز...
همچو دریا از نمک سرشار باش
سفرۀ مرغان ماهی خوار باش
گرگی طبعت ندراند مرا
زمره انسان بی آزار باش
تلخی زهر سخن دشمن فزاست
یک بغل گل نرگس در بهار آغوشش
جوی خون بود جاری از لبان گلجوشش
باد کرده آشفته سنبل پریشان را
تندر بهاران است برق حلقه گوشش
چشم م...
سخنی گویم از نیابت عشق
تاکه برپا شود وزارت عشق
اشرف کائنات شد انسان
از جوانمردی و شرافت عشق
مرده را زنده میکند چو مسیح
...
من کجا گفتگو ز امر محال
کی دهد بر من این زمانه مجال
با هم ای گل بگوشه ای برویم
که بود نام آن جهان خیال
گرچه در پارکاب قافله ای
...
گرمای طلوع آفتابی ای دل
گلنم زده دشت ماهتابی ایدل
باران نشسته بر گل لالۀ دشت
تندیس الهه سحابی ایدل
کولاک عظیم سرخ دریای جنوب
...
مرا بجانب خود می کشد دیار غزل
جوان و زنده سرم می کند بهار غزل
به قله چون برسم می شود بپای گریز
غزال خستۀ الهام من شکار غزل
گرفت ...
هر چه دیدم آسمانی دیده ام
آسمانی جاودانی دیده ام
رفتم و مافوق لذت را دمی
من ز مرگ ناگهانی دیده ام
کو توال قلعه عشقم که دوش
...
طعم تلخ درد را در اشک پیدا کرده ام
دامنم را نذر چشم شور دریا کرده ام
من شباهنگم که در آغوش شبهای دراز
نالۀ موزون خود را وقف دلها ...
من زکوچ رفتگان جا مانده ام
با غرور خویش تنها ماند ام
مرغ بوتیمار دشت ساحلم
تشنه در پایاب دریا مانده ام
هیزمی گرخواستی بازآ که من
به در و بام فلک گل زده ام
تاج گل را سر بلبل زده ام
پیش خود در گذر ظلمانی
ابررا رنگ تعادل زده ام
پای اوراق بهادار شما
...
زکجا تا به کجا پا زده ام
دست و پایی پی فردا زده ام
آمدم این همه ره, در آخر
در همین یک قدمی جا زده ام
سرمن زخم شکستن دارد
...
به پای عشق تو مجنون و دربدر شده ام
بده مراد دلم را که جان بسر شده ام
گشاده دستی دل کار داده بر دستم
دلی نمانده برایم که خو...
خرقه پوشان را به رنج صبر عادت داده ام
در کف این سخت کوشان تیغ نصرت داده ام
سالها در مکتب آزادگی با شور و شوق
بیدلان ع...
ای خدا من چون تو تنها مانده ام
شهربندی بند بر پا مانده ام
تو بدانجایی که نامش جای نیست
من زدنیای تو بی جا مانده ام
قوی صدسالم که ب...
از راه سپیده کوبه کو آمده ام
تا شهربلند آرزو آمده ام
از صخره خو نگرفته دشت غروب
تا دامن صبح لاله رو آمده ام
چون قوی سپید جامه بحر...
نه از خود نه از حال کس گفته ام
زمستان و میرعسس گفته ام
تو از برگ گلهای دشت بهار
من از پاسبانی خس گفته ام
تو بیزار دیوار بودی...
تصویر سیاه یک غَرابم
زندانی بی زبان قابم
در نقطۀ بی حساب هستی
ارقام تسلسل حسابم
یک عمر نشسته ام به کنجی
ته م...
جنگلی خفته در دل آبم
زنده ام یا چو مرده در خوابم
تشنگان را بگو که من بیخود
در کویر سراب بی تابم
گیرکردم میان یک شب وروز
...
با پای جنون به ناکجا می رفتم
از قافلۀ زمان جدا می رفتم
با مرکب شب به راه سرسبز خیال
تنها بحریم کبریا می رفتم
همبال فرشتگان پنهانی ش...