جنگلی خفته در دل آبم
زنده ام یا چو مرده در خوابم
تشنگان را بگو که من بیخود
در کویر سراب بی تابم
گیرکردم میان یک شب وروز
بین یک آفتاب و مهتابم
آبیم سبز در بغل دارم
گل روئیده روی مُردابم
در شبی تاریکه و تنها
غرق دیدار کرم شبتابم
همه در بند عشق و من تنها
پای بند رسوم و آدابم
ساکتم در هیاهوی دنیا
مرغ تصویر مانده در قابم
راه بردم بکوی می نوشان
مست ساقی و بادۀ نابم
گل صحرائیم به ابر بگو
تشنه در انتظار یک آبم
گم شدم با دعای خیرشما
راه خود را دوباره می یابم