295 - تنها
ای خدا من چون تو تنها مانده ام
شهربندی بند بر پا مانده ام
تو بدانجایی که نامش جای نیست
من زدنیای تو بی جا مانده ام
قوی صدسالم که با آوای مرگ
بی خبر در ناف دریا مانده ام
نیمه ای پایین پای آسمان
نیم دیگر اوج بالا مانده ام
گفت من هذیان و با آئینه ها
پای نقل یک تماشا مانده ام
میل زیستن نیست در من لاجرم
گوشه جایی بی تمنا مانده ام
خار سرگردانم و با گردباد
رفته ام آنجای آنجا مانده ام
آنقدر غرقم به بحر بیخودی
خود نمیدانم که تنها مانده ام
من گل سنگم که چون گل میخ در
برسر تندیس خارا مانده ام
در کلاس ابتدایی سالهاست
در همان سارا و دارا مانده ام
من زشهر پر هیاهوی شما
پس نشستم پیش صحرا مانده ام