شباهنگ تنها مرا می شناسد
نگهبان شبهامرا می شناسد
زمین وزمان ماه وخورشیدوزهره
ثری تا ثریا مرا می شناسد
نه امواج وکشتی نه صیّاد وماه...
شباهنگ تنها مرا می شناسد
نگهبان شبهامرا می شناسد
زمین وزمان ماه وخورشیدوزهره
ثری تا ثریا مرا می شناسد
نه امواج وکشتی نه صیّاد وماه...
تا گلوی خسته ام هویی کشید
پرده ها از پردۀ رازم درید
در الفبای کتاب عاشقی
چشم من جز عین و لام ویا ندید
با طلوع طالع خورشید شب<...
هر که میل کبریایی می کند
از گدا عزت گدایی میکند
از خدا بر گشته ای در کوی عشق
کار مردان خدائی میکند
دزد کالا می برد تا دیده ایم
بیا بپای ارادت بخانقاه امید
که از دیارمحبت شراب ناب رسید
بهار رفت و خزان تا بسر نیامده است
ز شاخ بارورعشق میوه باید چید
بنو...
ره ماندگان کوچ سحر را دعاکنید
نجوای شب خوش است اگر با خدا کنید
تلخینه های هرزه کشت وجود را
از دانه های خرمن هستی جدا کنید
آهوی آرزوی...
ز کوچه باغ دل خسته ام عبور کنید
مرا زگوشۀ تاریک خانه دور کنید
رخی بروشنی آفتاب می بینید
اگر نگاه مداوم به خطّ نور کنید
طفل چشمم آب بازی میکند
با گل دل خانه سازی میکند
از حقیقت مانده ای با بیخودی
صحبت از عشق مجازی میکند
دل بود میدان عشقی کاندران
خانۀ خواب را خراب کنید
مردم خانه را جواب کنید
ماه از چشم جمله می افتد
گرنگاهی به آفتاب کنید
کاروان میرود به سرعت نور
...
به در کهنۀ این میکده رنگی بزنید
مشت آبی برُخ خسته چنگی بزنید
گرچه مخروبه بود دل همگان برخیزید
پی آبادی این شهر کلنگی بزنید
سر ...
یک بار دگر محبت آغاز کنید
سلول گرفته مرا باز کنید
بردار فنا چو میروم چون منصور
مارا به قدوم خود سرافراز کنید
ای ساز زنان بیاد آزادی ما
از خواب سنگین سحرچون صبح بیدارم کنید
من مست خواب افتاده ام با آب هشیارم کنید
در کوره راه زندگی بار تحمل می کشم
من رهنور...
تا کی چو تار تن ها در دام خود اسیرید
یا بند را بدّرید یا در قفس بمیرید
تا کی چو مرغ غمخوار از تشنگی شکایت
دریاست مقصدتان یا ...
چون دل از دیوار حیرت سرکشید
چشم جانم جز گل حسرت نچید
دشت غرق لاله بودوبوی سبز
آهوئی درحال غفلت میچرید
بر سر آبشخوری شیر قضا
امیر میکده از من شراب میخواهد
زشوره زار دلم چشمۀ آب میخواهد
ز پشت شیشه گلخانه مرغ دستان ساز
به گاه غلغله گل از گلاب میخواهد
زبعد ز...
همچو موسی غرقه در آبم کنید
با صدای رود غم خوابم کنید
ای ملایک های دریای وجود
جیره خوار رب الا ربابم کنید
واژه کاران جای بی آئینه ها
ای رهروان شب سفر فکر گرانباری کنید
گسترده خوان نعمتی اما سبک خواری کنید
با ما سیه مستان شب از عقل گفتن ابلهی است
ای عاقلان دیوا...
به شب سلام نکردم که شب زمن رنجید
سحر چو حال مرا دید زیر لب خندید
چنان خجالتم آمد از این گناه عظیم
سرم سیاه شدوپای من بهم پیچید
...
روح نا آرامیم رامم کنید
رام تا آنجا که آرامم کنید
در میان کعبه عریانم هنوز
با لباس فقر احرامم کنید
از می انا الیه راجعون
...
ای باغبان زبلبل شوریده دست دار
امروز بهر مردم فردا گلی بکار
گل از بهار و قصۀ بلبل ملول گشت
اهل خزان زقصه پوچ گل و بهار
از دس...
دست دریا تهی است از گوهر
خاک عالم زمانه را بر سر
چشم مهتاب آب آورده است
این هم از آسمان غمی دیگر
در عبور از گذار جبهۀ عشق
...
ساز دریاهست از هر ساز شورانگیزتز
کاسه ها لبریز و من از کاسه ها لبریزتر
آفتاب آئینه داری کرد گر در کیش مهر
هست خورشیدم بدشت سینه ...
تن من پایگیر پنجه ناز
روح در اوج قله پرواز
در چنین کشمکش به همت دوست
می کشم خویش را بپای نماز
در نمازم حبیب خلوت عشق
...
در بروی همه بستیم چه پیش آید باز
گوشۀخانه نشستیم چه پیش آید باز
کاسه و کوزۀ می را به سر زاهد شهر
چون دل خویش شکستیم چه پیش آید باز&l...
رفتم به زیارت گل ناز
پروانه صفت بدشت پرواز
دیدم به قرارگاه معراج
یک واژه سرنماز و در باز
رفتم به درون خانۀ عشق
...
تکدرختی پا به گل در عارف آبادم هنوز
در مسیر راه تنگ باد بیدادم هنوز
غمصدای عشق از کوه وجودم شد بلند
عشق رفت و من بپای کوه ف...