287 - دیار
مرا بجانب خود می کشد دیار غزل
جوان و زنده سرم می کند بهار غزل
به قله چون برسم می شود بپای گریز
غزال خستۀ الهام من شکار غزل
گرفت گردن منصور را به پنجۀ مرگ
طناب بسته بپائین پای دار غزل
همین بس است که در معبد کهن دوران
چنار عمر مرا یاد و یادگار غزل
چه سیل ها که روانست در شب دیجور
ز آسمان بلند ستاره بار غزل
اگر چه هست ببازار شعر رونق وشور
همیشه سکّه تراز جمله کاروبارغزل
برای آنکه شود خالی از مرارت عشق
چه شعر ها که نمی گفت شهریار غزل
مرا بجانب صحرابرید در شب نور
وگرنه می کشدم روز و روزگار غزل