291 - آنسو
به در و بام فلک گل زده ام
تاج گل را سر بلبل زده ام
پیش خود در گذر ظلمانی
ابررا رنگ تعادل زده ام
پای اوراق بهادار شما
مُهر تصدیق و تکامل زده ام
همه مشغول همین دنیایند
من به آنسوی جهان زل زده ام
زخم و زیلی اگرم می بینی
برُخم سیلی و چنگل زده ام
بسته دیدم چو در میکده را
بر در بسته گل و مل زده ام
بین صحرا ی خود و شهرشما
با سپیدار سحر پل زده ام
سال مولاست به محراب دعا
صد و ده شاخه قَرَنفُل زده ام