278 - کتاب
گویا ترین کتاب زمانم همین و بس
کوچکترین حکایت آنم همین و بس
آزادگی شعار من و بهر دیگران
بندی ترین غلام جهانم همین وبس
دریک سکوت فاجعه انگیز مانده ام
آخرنه اینکه اهل زبانم همین و بس
موسا نیم حکایت ما تا کمی یکی است
فرزند آخرین شبانم همین وبس
من عاشقم به تار و رباب و سرود و چنگ
یا نغمه خوان جامه درانم همین وبس
منصور وار رند خدابی بدار گفت
بالاتر از یقین و گمانم همین وبس
این من حکایتی است زتنهایی دلم
جز من نمانده هیچ بخوانم همین وبس
ای عقل کل تو دانی و این روزگارهم
من هیچ هیچ هیچ ندانم همین وبس
صحرا به این بهانه که سبزاست بخت او
خود را بنار بسته بجانم همین وبس