300 - حریم
با پای جنون به ناکجا می رفتم
از قافلۀ زمان جدا می رفتم
با مرکب شب به راه سرسبز خیال
تنها بحریم کبریا می رفتم
همبال فرشتگان پنهانی شب
دُزدانه به خانۀ خدا می رفتم
بی نام و نشان و خسته از جوش طلب
بیگانه بکوی آشنا می رفتم
گاهی که گره به کار من می افتاد
آسیمه به معبد دعا می رفتم
بیمار چو می شدم به دلخواه طبیب
ناخوانده به خانۀ شفا می رفتم
دیوانه صفت بسوی صحرای جنون
چون طفل دو ساله پا بپا می رفتم