در بروی همه بستیم چه پیش آید باز
گوشۀخانه نشستیم چه پیش آید باز
کاسه و کوزۀ می را به سر زاهد شهر
چون دل خویش شکستیم چه پیش آید باز
به صراطی که چو مو به سرراهم بود
از چنین دلهره رستیم چه پیش آید باز
تاک بن خشک شد و میکده ها ویران شد
بی می و میکده مستیم چه پیش آید باز
ره صحرا بگرفتیم و به پی جویی دل
پای از آبله خستیم چه پیش آید باز
اهرمن را بگرفتیم و به موی سر یار
دستش از پشت ببستیم چه پیش آید باز
پیر سرگشتۀ عشقیم و چو پیمانۀ می
روز و شب دست بدستیم چه پیش آید باز