272 - اوج
تن من پایگیر پنجه ناز
روح در اوج قله پرواز
در چنین کشمکش به همت دوست
می کشم خویش را بپای نماز
در نمازم حبیب خلوت عشق
کش کشانم برد بعالم راز
وندر آنجا به گاه تنگدلی
حق در بسته را نماید باز
می شوم با زبان منصوری
با خداوند خویش هم آواز
من ندانم سخنوری اما
اوست در خاطرم سخن پرواز
چون به خود آمدم زخلسه وصل
اوفتادم بدام سوزوگداز
گفتم ای غم ندیده صحرا
خویش را در قمار عشق مباز
این شب و روز واین فرود وفراز
راز و رمز حقیقت است و مجاز