ساز دریاهست از هر ساز شورانگیزتز
کاسه ها لبریز و من از کاسه ها لبریزتر
آفتاب آئینه داری کرد گر در کیش مهر
هست خورشیدم بدشت سینه مهر انگیزتر
مرد میدان توام ای گرد دنیایی که هست
خامه سرتیزم از شمشیر دشمن تیزتر
گاه درویشی ملایم گاه شاهی تندخو
گاه عطارم گه از چنگیزهم چنگیزتر
در گلستان تیغۀ پیوند و دست افزار عشق
در نیستان نیز از داس اجل نی ریزتر
شمس اگر ازعشق ملّا دست از تبریز شست
این منم از شمس غربت دیده بی تبریزتر
مرد صحرا گفت بنگر چهرۀ زرد مرا
کس کجا دیدست ازپائیز من پائیزتر