269 - باغبان
ای باغبان زبلبل شوریده دست دار
امروز بهر مردم فردا گلی بکار
گل از بهار و قصۀ بلبل ملول گشت
اهل خزان زقصه پوچ گل و بهار
از دست روزگار کسی را گریز نیست
اهل جدل مباش تو با رسم روزگار
وقتی کله گشاد شود برسر تنت
ای پادشه کلاه گدایی بسَر گذار
ما از گناه و بیگنهی ها نمانده ایم
ماراست کار و بار بدست گنه شمار
با مرکب زمین به تک آسمان شدیم
به به از این زمانه و این آسمان سوار
امشب حکایتی دگر آغاز کن که نیست
جانگیرتر زقصۀ تلخ پریروپار
صحرا نشین حادثه انگیز روز مرگ
زآزادی دوباره خود میدهد شعار