432 - ای شب
ایشب بیا که حوصله ام تنگ گشته است
از دست روز موم دلم سنگ گشته است
ای شب خدا نکرده مگر در حریم عشق
عشق من و تو قصۀ بی رنگ گشته است
گر نفس تازه خواه مرا بی کلاس خواند
عیبش مکن که صاحب فرهنگ گشته است
صلح آمده به جنگ که آزادیم دهد
این آشتی که باعث یک جنگ گشته است
خشکیده دل ز بوی تعلق که فی المثل
انگور خوشه ایست که آونگ گشته است
من چنگییم که چنگ نینداختم به کس
در چنگ چنگ چنگ دلم چنگ گشته است
دنبال یک سراب به گستردگی آب
صحرا نورد بادیه ها لنگ گشته است