437 - پاره
یار آمده است و آمدنش در دل سحر
بند دل خراب مرا پاره کرده است
در فصل برگریز زطوفان گل شکار
شیرازه کتاب مرا پاره کرده است
آشفته شد تمام حساب و کتاب من
چون دفتر حساب مرا پاره کرده است
بی خوابیم به دست غم و فکر های کور
سر رشته های خواب مرا پاره کرده است
افتاده ام به خاک مذلت به راه دوست
مرکوب من رکاب مرا پاره کرده است
من یک سئوال دارم و صد حیف پیک غم
غم نامۀ جواب مرا پاره کرده است
صحرا کشید طرح دلی گفت تند باد
نقشینه های ناب مرا پاره کرده است