439 - صدای پا
در خانۀ ما صدای پا بود
یک پنجره سایۀ هما بود
بین من و این صدای مبهم
چون جذبۀ کاه و کهربا بود
منصور خیال من در آن شب
بر دار جهان خدا نما بود
نجوای شبم ز بی قراری
تا صبح سحر خدا خدا بود
از دشت عبور دیده من
رد گذر هزار پا بود
هر چند زمردم جنونم
آنشب دل من چه جا بجا بود
می برد مرا به کوی معراج
عشقی که امام و مقتدا بود
چون شام سیاه درد دیدم
صبحی که نماز من قضا بود
در بین ستارگان عالم
من در عجبم که دل کجا بود
در چشمۀ رو نمای صحرا
عکسی ز علی مرتضا بود