ما عاشقان شهره شهر محبتم
درویش بی تکلّف و خاکی طبیعتیم
کشتی شکسته ایم و دراین موج خیز عشق
همچون حباب غرقۀ دریای رحمتیم
روی...
ما عاشقان شهره شهر محبتم
درویش بی تکلّف و خاکی طبیعتیم
کشتی شکسته ایم و دراین موج خیز عشق
همچون حباب غرقۀ دریای رحمتیم
روی...
رندان بلا کشیم ومستیم
مستیم که دل به کس نبستیم
آمد سرراهمان گذاری
ازاین گذر ستیزه جستیم
گه پیر گهی مرید یک عمر
...
بهر بهانه بیا تا بهم سر بزنیم
بخانه های دل یکدگر دری بزنیم
دلم گرفه بیا در طریق مهر و وفا
بجای نیش زبان حرف بهتری بزنیم
بیا بک...
ما سیه روزگار شهر غمیم
دردمندان کوچه ستمیم
بی شکایت نس ملامت را
پرده داران سرّ زیر و بمیم
همچو آئینه های کاخ ادب
...
تا یاد نگاه یار کردیم
از دل هوس شکار کردیم
عیسای مسیح و ما منصور
همگونه هوای دار کردیم
بی قافله در غروب دلگیر
...
چنان دو خط موازی کنارهم بودیم
دو هم نفس دو قناری دو یار هم بودیم
دو چلچله دو مهاجر دو خسته از همه جا
خزانه دار خزان و بهار هم...
ما نهنگان تنی به آب زدیم
گرد خود خیمه با حباب زدیم
نیزه ها دیده و زهیبت آن
خویش را همچو شب بخواب زدیم
از خدا گفته ایم و خود غافل&...
ما خراباتیان بی خویشیم
نو مسلمان و کهنه درویشیم
نیست پیچیدگی به گفتۀ ما
تازه جویان ساده اندیشیم
تلخ گویی زما نمی آید
...
وقتی به شهر آینه تکثیر میشویم
در بی نهایتیم که تفسیر میشویم
آشفتگی چو در دل ما خانه میکند
خواب ندیده ایم که تعبیر میشویم
برخو...
بیا چو زلزله بتخانه را خراب کنیم
خراب بتکده را خانۀ شراب کنیم
بباغ های بهار شکوفه رو آوریم
بدین بهانه مگر یادی از شباب کنیم
بیا که پا به سر هستی وعدم بزنیم
حساب بوده و نابوده را قلم بزنیم
بدشت وحشی اندیشه همچو پروانه
به سبزه زار سپیده دمان قدم بزنیم<...
ما شهیدان عشق بی کفنیم
لاله کاران دشت پیرهنیم
نونهالان بیشه نوخیز
ریشه داران جنگل کهنیم
جرعه نوشان کوثر توحید
...
بشیر شهر نورم آفتابم میتوان گفتن
شرارکوه طورم ماهتابم میتوان گفتن
چوروح باد سر گردان بدشت بی سرانجامی
زدست خود گریزانم شهابم میتوان گف...
بدل گفتم حکایت با صبا کن
مرا با بوی گلها آشنا کن
ترا میگویم ای دردجگر سوز
اگر مردی تو دردم را دوا کن
برو ای شب بپای بیقر...
توش و زاد سفر مهیا کن
رو به اقلیم دیدنی ها کن
بلبل تازه خوان گمشده را
در گل آباد عشق پیدا کن
آرزو در کنار همّت تست
لبان بسته را چون غنچه وا کن
سفر مردان فردا را صدا کن
سحر برخیز و با دست تمنّا
گره از کارها ی بسته وا کن
به محراب سپید صبحگاهی&...
خدایا گوشه چشمی به ما کن
برای ما گنه مردان دعا کن
در این دریا ی خون آلوده مارا
زاختاپوس بد حالی جدا کن
الهی دست و پا گم کرده ها را&l...
خداوندا زمستان سیاهم را بهاری کن
سپیدار مرا ای دوست غرق یادگاری کن
کبوتر بچه بی آشیانم آسمان زندگانی را
نگهدارم زچنگ سرخ ...
با بزرگان عشق خویشی کن
در کمی نیز فکر بیشی کن
در کنار قبیله فریاد
مشق تنهایی و خموشی کن
هرچه دیدی بخاطر دل عشق
...
رو بر حریم حرمت کوچه انتظار کن
کوچ وصال میرسد حوصله اختیار کن
میر شکار میرسد آهوی جلوه را بگو
از گل و گلبن و چمن خواه...
عشق را چون خدا ستایش کنم
روز و شب بر درش نیایش کن
همچو مادر به گاهوارۀ شب
کودک عشق را نوازش کن
در سر تو اگر تمنایی است
...
من که خوابم تو مرا تعبیر کن
این کتاب کهنه را تفسیر کن
دست تقدیرم بدام انداخته است
بهر این تقدیر من تدبیر کن
نوجوانا تا نلغزد...
خرمنی سوخته است حاصل من
وای بر رنج و سعی باطن من
پیرم و در سلوک بی خبری
دل دیوانه پیر کامل من
در بیابان جستجو چون سن...
در جام شفق شراب را باور کن
ای چشم نخفته خواب را باور کن
تا کی به شتاب می گریزی از نور
ای شب پره آفتاب را باور کن
دریا بزبان ...
ای مادر عزیزم دست مرا رها کن
این طفل تازه پا را از دامنت جدا کن
ای عالم طبیعت دنیای خوب خلقت
مدیون من نمانی دین مرا ادا کن