ما سیه روزگار شهر غمیم
دردمندان کوچه ستمیم
بی شکایت نس ملامت را
پرده داران سرّ زیر و بمیم
همچو آئینه های کاخ ادب
قد نمایان قامت قلمیم
در کبوتر نشین گنبد عشق
شاهبازان محرم حرمیم
نه نشیب و نه فراز میدانیم
نه گرفتار فکر بیش و کمیم
معنی کُلّ مَن عَلیها فان
صورتک های کشور عدمیم
ما ز صحرا گرفته تا دریا
سرنشینان آخرین بلمیم